ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

نقاش كوچولوي مامان ( گالري5)

نقاش كوچك آرزوهاي بزرگ من!  اي كاش من تجسم نقاشي هايت بودم  تاقبل از تراوش روي كاغذ  در مدار پاك ذهنت طواف مي كردم   اولين باري كه خرگوش كشيدي- 2 سال و 10 ماهگي قربون پاستل دست گرفتنت خانواده؛ از راست به چپ، مامان، بابا(كه قدش بلندتر است)، ترنم اولين باري كه خانه كشيدي- 2 سال و 10 ماه و 5 روزگي اولين باري كه ابر كشيدي - 2 سال و 10 ماه و 5 روزگي   ...
10 تير 1392

فرداهاي زيباتر...

  مگر نه اینکه من دلم می خواهد تو بزرگ شوی ، بالنده شوی ، تمام آرزوهایم را رنگ آمیزی کنی ، تمام ِ من شوی ، مدرسه رفتنت را عشق کنم ، دویدنت را ،  دانشگاه رفتن و عروس شدنت را. .. پس چه می شود که گاهی این طور حسرت زده و دل غمین ، التماس ثانیه هایی را می کنم که مدام غیب می شوند؟         شايد فرداها قشنگ تر از امروزهایمان شود، شايد روزهای پیش رو از روزهای گذشته پر خاطره تر شوند، اصلاً چه معلوم؟ شاید من مادام که مادرم از تمام این گذرها لذت ببرم،  شاید خدا تو را ب...
5 تير 1392

عروسكم ترنم

      عروسكم ترنم خيلي قشنگه و نازه شيرين مثل قنده چشاش هميشه بازه    پيراهن قشنگش ماه و ستاره داره يه شاخه گل هميشه روي موهاش ميذاره مثل يه بچه ي خوب ميره خونه ي مامان جون مامان براش خريده يه كيف ناز و فنجون حرف منو گوش ميده تنها نميره بيرون عروسكم ترنم دوست دارم فراوون                              ...
5 تير 1392

جوجه طلاي مامان و مرغ و خروسش

  جوجه طلاي مامان!        داستان از آنجا شروع شد كه بابا از مشهد يك مرغ و جوجه برايت سوغاتي خريد. مرغي كه قد قد مي كرد و تخم مي گذاشت كه شما در سن 1 سالگي از آن مي ترسيدي و ما باطري آن را در مي آورديم تا بازي كني. داستان خريد خروست هم مربوط به زماني است كه  ا سال و  4 ماهت بود و از صداي خروس مي ترسيدي و با شنيدن صدايش، دستهايت را روي چشمانت مي گذاشتي و از آنجايي كه خواستم ترست بريزد گشتم و برايت خروس آوازه خوان پيدا كردم. چند روز اول خوشت آمد ولي دوباره از آن ترسيدي و من هم آنها را در طبقه بالاي كمدت گذاشتم... خوشحالم كه امروز خودت آنها را خواستي و با ديدن آنها كلي ذوق كردي و حتي به من گفتي:&...
5 تير 1392

آب بازي روي پشت بام

دختري دارم زلال تر از آب كه هر روز با بوسيدن دستهايش،جاني دوباره مي گيرم   ناقلا! خنده خنده روي پاهات آب مي ريزي تا من چيزي بهت نگم پول بده تا بهت ماهی بدم، ماهیه، ماهی مامان! كدام توپ را مي خواهي؟ (ناراحت از اتمام آب بازي) ،تو نذاشتي من بازي كنم  ٢سال و ١٠ ماه و ٦ روزگی- ٣/٤/٩٢   ...
5 تير 1392

صدايم كن

امــــــــــــــروز باهمـه ی دنـیــــــــاقهــــــرم امــــــــــاتــــــــــو صدایـــــم کــن بـــــــــرمـے گـــــــــــــردم ...   ...
2 تير 1392